Thursday, August 2, 2012

فصل اول | برگردان: پریسا نصرآبادی


فصل اول
کودک و بازسازی جهان


این کتاب، حلقه ای از زنجیره مبارزات ما برای دفاع از توانایی های عظیم و نیروهای فراوان کودک است. امروزه در حالی که جهان ما در حال از هم پاشیدن است، این جا و آن جا حرف از برنامه هایی به گوش می رسد که برای باز ساختن آینده مدوّن می شوند. یکی از ابزارهایی که برای نیل به این هدف مدّ نظر قرار گرفته، آموزش است. در واقع تقویت آموزش و پرورش اکیداً توصیه می شود. من هم این طور احساس می کنم که بشریّت برای مشارکت در آن تحوّلی که مصرّانه آن را تمنّا می کند، یعنی ساختن جامعه ای هم آهنگ و دارای مناسبات مسالمت آمیز و زدودن جنگ ها، هنوز آن چنان که باید آمادگی ندارد.
انسان ها هنوز به قدر کفایت آموزش نیافته اند تا بتوانند بیش از آن که قربانی وقایع باشند، آن ها را تحت کنترل خود در آورند. اگرچه آموزش به مثابه یکی از ابزارهای مهم برای تعالی بخشیدن به انسانیّت به رسمیّت شناخته شده، اما چنین پنداشته می شود که این ابزار تنها برای تعلیم و آموزش ذهن است؛ برخی انواع ممتاز و برتر آموزش متداول، هنوز در راه است
فلسفه و ادیان نیز، به سهم خود مواردی را در این رابطه طرح کرده اند که ممکن است پُر بی راه نباشد؛ اما چه تعدادی از فلاسفه در جهان فوق متمدّن امروز ما وجود دارند و چه تعدادی در گذشته بوده اند و در آینده خواهند بود؟   

ایده های شرافتمندانه و نیّات عالی همواره وجود داشته اند و در طول تاریخ منتقل شده اند، اما هرگز نتوانسته اند آتش جنگ ها را خاموش نمایند. و اگر قرار باشد مقوله آموزش در امتداد خطوط کهنِ انتقال دانش درک شود، مشکل برای همیشه حل نشده باقی خواهد ماند. در واقع هیچ امیدی به این جهان نخواهد بود. این انتقال دانش نیست که مورد نیاز است، بلکه توّجه به شخصیت انسان است که به تنهایی می تواند ما را به سوی رستگاری سوق دهد. و ما، یک پدیده ذهنی-روانی، یک شخصیت اجتماعی، پدیده ای بی کران و با عظمت در میان انبوهه ای از افراد، جهانی سراسر قدرت که بایستی مورد توجّه و بررسی قرار گیرد را، پیش چشمانمان نگاه می داریم. اگر رستگاری و مددی در کار باشد، از رهگذر "کودک" میسّر می شود؛ چرا که کودک، سازنده انسان است. به کودک قدرتی ناشناخته بخشیده شده است و این نیروی ناشناخته، ما را به سوی آینده ای درخشان تر رهنمون می کند.
آموزش تنها نمی تواند اعطای دانش باشد؛ بلکه بایستی راه دیگری را بپیماید. در نظر داشتن شخصیت انسانی و ارتقای توانایی بالقوّه آدمی بایستی در مرکز توجّه آموزش باشد. چنین آموزشی از چه زمانی آغاز می شود؟ عظمت شخصیت انسان از لحظه تولّد او شروع می شود. این یک اظهارنظر قطعی انباشته از واقعیت، و هم زمان به طور قابل ملاحظه ای رازآلود است. اما در مقام عمل، چطور می توان به یک کودک تازه زاده شده، و یا حتّی در دو سال نخست زندگی اش چیزهایی آموخت؟ اساساً ما چطور می توانیم آموزش به یک نوزاد را متصوّر شویم؟ هنگامی که ما حرف می زنیم، او چیزی نمی فهمد؛ او حتی نمی داند که چطور حرکت کند؛ پس چطور می تواند چیزی یاد بگیرد؟ شاید زمانی که ما از آموزش دادن به کودکان خردسال صحبت می کنیم، صرفاً منظورمان نظافت و رعایت بهداشت آن هاست؟ مطمئناً خیر!
در دوران مدرن، حیات روانی کودک تازه متولّد شده توجّهات و علائق بسیاری را برانگیخته است. دانشمندان و روانشناسان بسیاری، کودکانی را مورد مشاهده و بررسی قرار داده اند که از زمان تولّدشان بیش از سه ساعت تا 5 روز نگذشته بوده است. سایرین نیز، پس از آن که کودکان را به دقّت مورد مطالعه قرار داده اند، به این نتیجه رسیده اند که دو سال نخست زندگی هر انسان، مهم ترین سال های زندگی او است. آموزش طی این دوره، بایستی معطوف به کمک به ارتقای نیروهای روانی ذاتی هر فرد انسانی باشد. این امر مهم، با تدریس کردن حاصل نمی شود، چرا که کودک نمی تواند بفهمد که یک معلّم چه می گوید.

ثروت دست نخورده

مشاهدات کلّی و گسترده، حاکی از آن است که کودکان خرسال دارای موهبتِ سرشت روانی خاصّ خود هستند. این مسأله ما را به سمت شیوه ای نوین و آموزنده از آموزش و پرورش هدایت می کند! یک فُرم متفاوت، که خودِ انسانیّت را به مثابه آن چه که هست مورد بررسی قرار می دهد؛ امری که تا کنون این چنین مورد توجّه قرار نگرفته است.
کارمایه ی سازنده، واقعی، زنده و پویای کودکان، برای هزاران سال ناشناخته بود. درست مانند انسان هایی که نخست بر زمین قدم نهادند و سپس در تمام سطح زمین به کشت و زرع پرداختند، بی آن که درباره ثروت های عظیم پنهان شده در اعماق زمین چیزی بدانند یا به بدان اهمیتی بدهند، انسانِ کنونی نیز در متن تمدّن پیش می رود، بی آن که بداند چه ثروت هنگفتی در ژرفنای لایه های جهانِ روانی کودک پنهان شده، و درواقع، برای هزاران سال، از همان اوان پیدایش بشریّت، انسان این نیروی عظیم را سرکوب کرده و آن قدر آن را ساییده که به غباری بدل ساخته است. امروزه به تازگی تلاش های اندکی برای جستجو و درک موجودیت آن آغاز شده است. بشریّت شروع به فهم و شناخت اهمّیت این منابع غنی نموده که تنها چیزی است که با ارزش تر از طلاست اما هرگز مورد بهره برداری قرار نگرفته است؛ روان آدمی.
دو سال نخست زندگی انسان، چشم اندازهای نوینی را فراهم می آورد که قواعد ساخت و ساز روانی انسان را نشان می دهد. این قواعد، سابق بر این ناشناخته بودند. این بیان بیرونی کودک است که هستی او را آشکار کرده است. این امر، گونه ای از روانشناسی را در معرض نمایش قرار داده که کاملاً با روانشناسی بزرگسالان متفاوت است. بنابراین در این نقطه، راه جدیدی آغاز می شود. این پروفسورها نیستند که روانشناسی را بر کودکان اعمال می کنند، بلکه این خود کودکان هستند که روانشناسی را به اساتید این عرصه می آموزانند.
ممکن است این قضیه تا حدّی مبهم به نظر برسد، اما اگر کمی به جزئیات بپردازیم، بلافاصله مسأله روشن می شود: ذهن کودک به گونه ای است که دانش را جذب می کند و به خود می آموزاند. یک مشاهده سطحی برای نشان دادن چگونگی این امر کفایت می کند. کودک دو ساله به زبان والدین اش تکلّم می کند. یادگیری یک زبان، فراگیری و اکتساب فکری عظیمی است. اکنون چه کسی این زبان را به کودک دو ساله آموخته است؟ آیا معلّمی در کار بوده است؟
   همه می دانند که چنین نیست، و در عین حال کودک اسامی چیزها، افعال، صفت ها و ... را تمام و کمال می داند. اگر کسی پدیدارها را مورد مطالعه قرار دهد، پی می برد که دنبال کردن سیر تکاملی و پیشروی زبان تا چه حدّ شگفت انگیز است. تمام کسانی که چنین مطالعاتی را انجام داده اند، بر سر این امر متّفق القول اند که کودک در دوره معیّنی از حیات خود شروع به استفاده کلمات و به کارگیری نام ها می کند. گویی که جدول زمانی مشخّصی داشته است. درواقع  کودک، وفادارانه و صادقانه، برنامه آموزشی سخت گیرانه ای را دنبال می کند که توسّط طبیعت به او تحمیل شده است، و این کار را با چنان دقّت و وسواسی انجام می دهد که در مقایسه با آن، تنها کوشاترین مدارس چنین تلاشی را متحمّل می شوند. و در پی این جدول زمانی کودک تمام بی قاعدگی ها و تفاوت های ساخت های نحوی زبان را با پُشتکار و تلاشی وافر می آموزد. 

سال های حیاتی

در درون هر کودک، یک معلّم وسواسی و نکته سنج وجود دارد. این معلّم است که به چنین نتایجی دست پیدا می کند، و مهم نیست که این کودک در چه منطقه جغرافیایی قرار داشته باشد. تنها زبانی که یک انسان، کامل و به نحو احسن یاد می گیرد، زبانی است که در این دوره از کودکی و درست در زمانی که هیچ کس نمی تواند به کودک چیزی بیاموزد، فراگرفته شود.
 نه فقط این، بلکه اهمیتی هم ندارد اگر او بعدها کمک و مساعدت هایی نیز برای آموزش در زندگی اش دریافت کند؛ چنانچه وی تلاشی برای آموختن یک زبان جدید بنماید، او هرگز نخواهد توانست با همان دقّت و صحّتی که زبانی را در دوران کودکی یاد گرفته، زبان جدید را فراگیرد. نیروی روانی ویژه ای در کودکی وجود دارد که به او این کمک را می کند. صرفاً مسأله زبان در میان نیست.
در سنّ دوسالگی، کودک قادر به شناسایی تمام چیزها و اشخاص در محیط اطرافش است. هرقدر کسی بیشتر به این موضوع بیندیشد، این مسأله آشکار تر می شود که موفّقیت ها و دستاوردهای کودک در ساختن، عظیم و برجسته است:
تمام آن چه که داریم، توسّط آن کودکی ساخته شده است که همه ما یک بار در زندگی تجربه اش کرده ایم و در آن جایگاه بوده ایم، و مهم ترین دانشکده های دنیا، در همان دو سال اولّ زندگی هر انسان بنا شده اند. مسأله صرفاً بر سر شناخت از آن چه در اطراف ما وجود دارد، یا فهم پیرامون و مواجهه با محیط اطراف نیست. مسأله اساسی این است که تمام هوشمندی ما، احساسات مذهبی ما، عواطف وطن پرستانه و طبقاتی ما در این دوره از حیات و درست در زمانی که هیچ کس نمی تواند کودک را آموزش دهد، ساخته می شود.
 مثل این است که طبیعت، کودک را از گزند و نفوذ هوش انسانی حفاظت نموده باشد، تا به آن آموزگاری که از درون کودک به او آموزش می دهد، امکان ایجاد یک سازه روانی کامل را پیش از آن که هوش انسانی بتواند با روان کودک وارد تماس شود و بر آن تاثیر بگذارد، بدهد.
در سنّ سه سالگی، پایه های شخصیّت انسانی کودک گذاشته شده و کودک به کمک های آموزشی ویژه در مدرسه نیاز دارد. اکتسابات و مواردی که کودک فراگرفته چنان است که ما می توانیم بگوییم کودکی که در سنّ سه سالگی وارد مدرسه می شود، یک انسان سالخورده است. روانشناسان بر این باورند که اگر ما توانایی هایمان به مثابه افراد بالغ و بزرگسال را با چنین کودکی مقایسه کنیم، درست مثل این است که ما باید 60 سال سخت بکوشیم، تا دستاوردهایی نظیر آن چه کودک در این سه سال نخست زندگی اش به دست آورده را کسب نماییم.
این روانشناسان خود را با کلمات عجیبی که من بالاتر ذکر کرده ام بیان می کنند: کودک در سه سالگی، یک فرد سالخورده است. حتی پس از این سنّ نیز توانایی شگفت انگیز کودک در جذب از محیط پیرامون اش، پایان نمی پذیرد. در نخستین مدارس ما، کودکان در سنّ سه سالگی وارد مدرسه می شدند؛ هیچ کس نمی توانست به آنان آموزش دهد، زیرا آنان به هیچ وجه پذیرا نبودند و گوش شنوا نداشتند. اما آنان بیان گریِ قابل توجّهِ عظمتِ ذهنِ انسانی را به معرض نمایش گذاشتند
مدرسه ما یک مدرسه واقعی نیست؛ درواقع یک خانه کودک است، برای مثال محیط مخصوصی برای کودکان فراهم شده که در آن کودکان هر عنصر فرهنگی که در اطرافشان پخش شده است را بی آن که کسی آموزششان بدهد، جذب می کنند و می آموزند. در اولین مدرسه ما، اغلب کودکانی که حضور داشتند، از پایین ترین طبقه اجتماعی بودند، و والدین آن ها کاملاً بی سواد بودند.  
با این حال این کودکان در سنّ چهارسالگی می دانستند که چطور بخوانند و بنویسند. هیچ کس به آن ها آموزش نداده بود. بازدیدکنندگان بسیار متعجّب می شدند که کودکانی در این سنّ و سال قادر به خواندن و نوشتن هستند. آن ها از کودکان می پرسیدند "چه کسی به شما یاد داده که چطور بنویسید؟"، و کودکان با تعجّب نگاهشان می کردند و جواب می دادند "یاد داده؟ هیچ کس به من چیزی یاد نداده". این در آن زمان شبیه معجزه به نظر می رسید. این که کودکانی به آن خردسالی می توانستند بنویسند در جای خود حیرت انگیز بود، چه برسد به این که آن کودکان بدون دریافت هیچ نوع آموزشی می توانستند چنین کنند، و این غیرممکن به نظر می رسید. روزنامه ها شروع کردند به سخن گفتن از "فرهنگ آموزی خود به خودی".
روانشناسان گمان می کردند که این کودکان، کودکان خاصی هستند و ما این نظریه را مدّت زمان زیادی است که به اشتراک گذاشته ایم. این تنها چند سال پس از این بود که ما دریافته بودیم تمام کودکان چنین نیرویی برای جذب فرهنگ دارند. ما استدلال کردیم، اگر چنین است، اگر می توان فرهنگ را بدون خستگی و رنج فراوان آموخت، بیایید موارد متفاوتی از فرهنگ را در اختیار آنان قرار دهیم تا آن را جذب کنند. بنابراین کودکان بسیار بیشتر از صِرف خواندن و نوشتن فراگرفتند؛ موضوعاتی چون گیاه شناسی، جانورشناسی، ریاضیات، جغرافی و نظایر آن نیز به همان سادگی، خود به خود و بدون کمترین ایجاد خستگی و فرسودگی توسط کودکان فراگرفته شد.
بنابراین ما فهمیدیم که آموزش آن چیزی نیست که معلّم ارائه می دهد: آموزش یک فرایند طبیعی است که به صورت خود به خود توسّط افراد انسانی انجام می گیرد. آموزش با گوش دادن به کلمات حاصل نمی شود، بلکه به وسیله کسب تجربه از محیط به دست می آید. متعاقب این درک، وظیفه معلّم این نیست که یک تنه حرف بزند، بلکه او باید مجموعه ای از انگیزه های فعالیت فرهنگی را به ویژه در یک محیط آماده بدین منظور فراهم آورد.
تجارب من چهل سال به طول انجامیده و هم چنان که کودکان رشد می کردند و می بالیدند، این جا و آن جا، در میان ملّت های مختلف، والدین از من می خواستند که آموزش را برای کودکان بزرگتر نیز ادامه دهم، و ما نیز فهمیدیم که فعالیت فردی تنها ابزار پیشروی و ترقّی است: این در مورد تمام کودکان پیش دبستانی و نیز کودکان مقاطع ابتدایی و مدارس دیگر نیز صادق است.

انسان نوین بر می خیزد

در مقابل چشمان ما، چهره جدیدی بر می خیزد. این مدرسه یا آموزش نبود، این انسان بود که بر می خاست؛ انسانی که شخصیت حقیقی خود را چنان که آزادانه بالیده بود، آشکار می کرد؛ انسانی که عظمت خود را آن هنگامی که هیچ سرکوب روانی برای به زنجیرکشیدن روح اش وجود نداشت، بر ملا می کرد. و لذا من می گویم که هرگونه اصلاحی در امر آموزش می بایست بر مبنای تکامل و ارتقای شخصیت انسان بنا شده باشد. خودِ انسان می بایست در مرکز امر آموزش قرار بگیرد.
و می بایست به خاطر آورد که انسان تنها در دانشگاه رشد نمی کند و پرورش نمی یابد: بالیدن و شکوفایی انسان از زمان تولّد و حتّی ماقبل آن آغاز می شود. عظیم ترین بخش رشد انسان در طول سال های نخستین حیات او محقّق می شود، و بنابراین بیشترین توّجه و مراقبت باید در این دوره به کودک مبذول داشته شود. اگر چنین شود، نه تنها کودکی باری بر دوش نمی شود، که خود را به مثابه عظیم ترین شگفتی طبیعت، آشکاره می کند. ما نبایستی با کودک به مثابه یک موجود فاقد قدرت و ناتوان، یک ظرف خالی که باید با دانش و معرفت ما پُر شود، مواجه شویم.
کرامت انسانی کودک آن هنگام که خود را به مثابه برسازنده هوش و آگاهی ما آشکار می کند، به شکلی تمام عیار در مقابل چشمان ما تجلّی می یابد؛ کودک به عنوان موجودی که به وسیله معلّمی در درون خود راهنمایی می شود، در کمال شادمانی و سرخوشی و طور خستگی ناپذیری کار می کند، آن جدول زمانی سخت گیرانه را دنبال می کند، تا شگفتی طبیعت را بسازد: "انسان".   
ما، معلّمین انسان، تنها می توانیم به این کاربزرگی که در حال انجام شدن است، کمک نماییم، آن چنان که خدمه به استاد خود خدمت می کنند. اگر ما چنین کنیم، شاهد از هم گشوده شدن روان انسان خواهیم بود؛ شاهد برخاستن انسان نوین، که قربانی رخدادها نخواهد بود، بلکه برای جهت دادن به آینده و ساختن جامعه ای انسانی، روشن بین و با بصیرت عمل خواهد نمود.

No comments:

Post a Comment